- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 غبار تیره بختی از دهان شکوه می خیزد به قدر شق سیاهی از زبان خامه می ریزد
2 بر آن عاشق سرشک شمع آب زندگی گردد که چون پروانه بیباک از آتش نپرهیزد
3 همان سرگشته چون موج سرایم در بیابانها به جای سبزه خضر از رهگذر من اگر خیزد
4 امید دستگیری دارم از رهبر در آن وادی که خار از سرکشی در دامن رهرو نیاویزد
5 غرور زهد آن روز از سر زاهد رود بیرون که از اشک ندامت آب بر دست سبو ریزد
6 زشرم آن تبسمهای شرم آلود جا دارد که شکر خند گل در آستین غنچه بگریزد
7 ز آه آتشین در پرده دل می زنم آتش چو بینم شمع در بال و پر پروانه آمیزد
8 نظر بر صبح دارد گریه شبخیز من صائب که انجم تخم خود را در زمین پاک می ریزد