-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زگریه آینه هر دلی که روشن شد چو اشک، مردمک حلقه های شیون شد
2 چراغ روز بود آفتاب در نظرش ز سرمه دل شب دیده ای که روشن شد
3 هزار آه شود گر ز دل کشم یک آه مرا که خانه چو مجمر تمام روزن شد
4 مشو ز هم گهران دور تا رسی به کمال که دانه از اثر اتفاق خرمن شد
5 کشید پنجه خونین شفق به رخسارش چو صبح هر که درین عهد پاکدامن شد
6 مرا که مرکز پرگار حیرتم چون خال ازین چه سود که آن کنج لب نشیمن شد
7 به من زبان ملامت چه می تواند کرد که پوست بر تنم از زخم تیر جوشن شد
8 چه نسبت است به منصور سوز عشق مرا ز گرمی نفسم دار نخل ایمن شد
9 ز بار دل سر زلف تو شوختر گردید شکست شهپر پرواز این فلاخن شد
10 گرفت از جگر گرم ما نفس صائب چراغ هر که درین روزگار روشن شد