-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چشم مخموری که ما را زهر در پیمانه ریخت می تواند از نگاهی رنگ صد میخانه ریخت
2 اشک شادی عذر ما را آخر از صیاد خواست گر چه در تسخیر ما گوهر به جای دانه ریخت
3 حیله در شرع محبت بازی خود دادن است خون خصم خویش را پرویز نامردانه ریخت
4 تازه گردد داغ عشق از لطف خوبان دگر خنده گل طشت آتش بر سر پروانه ریخت
5 لوح می افتد به هر جانب چو مستان خراب تا که بر خاک شهیدان گریه مستانه ریخت؟
6 میهمانی کرد مرغان بهشتی را به سنگ هر که در پیش بط می سبحه صد دانه ریخت
7 ترک هستی کن که آسوده است از تاراج سیل هر که پیش از سیل رخت خود برون از خانه ریخت
8 دامن فانوس در کف، شمع بیرون می دود تا که از مجلس برون خاکستر پروانه ریخت؟
9 نقد خالص در محک جولان دیگر می کند برخورد از عمر هر کس سنگ بر دیوانه ریخت؟
10 گردش چشم که حیرانم ز هوشش برده بود؟ کاین غزل از خامه صائب عجب مستانه ریخت