- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دامن دریای خونخوارست بالین سیل را در کنار بحر باشد خواب سنگین سیل را
2 بی قرار عشق را جز در وصال آرام نیست می کند آمیزش دریا به تمکین سیل را
3 راهرو را بال پروازست سختی های دهر کوهساران می شود سنگ فسان این سیل را
4 عشق می داند چه باید کرد با آسودگان نیست حاجت در خرابی ها به تلقین سیل را
5 نعمت الوان نگردد سد راه زندگی کی حنای پا شود این خاک رنگین سیل را
6 مشت خاکی کز عمارت تنگ گردد مشربش جادهد بر سینه خود همچو شاهین سیل را
7 شوق را افسرده سازد صحبت افسردگان می کند این خاک های مرده سنگین سیل را
8 عمر مستعجل ز عاجز نالی ما فارغ است خار نتواند گرفتن دامن این سیل را
9 می رساند شوق در دل سالکان را باغ ها در گریبان از کف خویش است نسرین سیل را
10 بردباری و تواضع عمر می سازد دراز هر پلی دارد به یاد خویش چندین سیل را
11 ملک ویران مرا برگ و نوای شکرنیست ورنه هست از هر حبابی چشم تحسین سیل را
12 گریه بی طاقتان آخر به جایی می رسد می دهد صائب وصال بحر تسکین سیل را