1 زخون دل شراب، از پاره دل کن کباب خود مبر در پیش هر بی آبرو زنهار آب خود
2 کف آبی به دست خویش تا ممکن بود خوردن غبارآلوده منت مکن از کوزه آب خود
3 اگر داری به زیر خاک چشم خواب آسایش هم اینجا پاک کن با مردم عالم حساب خود
4 مشو فارغ زپیچ و تاب تا آسان شود کارت که جوهر رخنه در فولاد کرد از پیچ و تاب خود
5 نمی پیچد به دست و پا ره خوابیده چون مارش به منزل افکند از دوربینی هر که خواب خود
6 دل نورانی خود را مصفا از علایق کن نهان در ابر خواهی داشت تا کی آفتاب خود؟
7 نگردد سبز از خجلت میان مردمان صائب دریغ از همرهان چون خضر هر کس داشت آب خود