-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تیغ بر خورشید خواباند خم ابروی دوست در کمند آرد صبا را زلف عنبر بوی دوست
2 بس که با تردامنان زانو به زانو می کشید زنگ بدنامی گرفت آیینه زانوی دوست
3 تا نهادم بر سر کویش قدم، رفتم ز دست گرده بیهوشدارو بود خاک کوی دوست
4 همچو طفلی کز دبستان رخصت باغش دهند می دهد هر قطره اشکم به جست و جوی دوست
5 رشته امید چندین مرغ دل را پاره کرد دستبازی های گستاخ صبا با موی دوست
6 یک به یک پهلونشینان را به خاک و خون نشاند برنمی آید کسی با تیغ یک پهلوی دوست
7 شوق هر شب کعبه را صائب به آن تمکین که هست در لباس شبروان آرد به طوف کوی دوست