- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عشاق را خرام تو از خویش می برد سیل بهار هر چه کند پیش می برد
2 هر کس که بی رفیق موافق سفر کند با خود هزار قافله تشویش می برد
3 از بوته گداز زر پاک را چه نقص از نیکوان چه صرفه بد اندیش می برد
4 دست از کرم مدار که از خوان پرنعیم رزق تو لقمه ای است که درویش می برد
5 از زخم تیغ غوطه به خون بیشتر زند هر کس ستمگرست ستم بیش می برد
6 آن را که تازیانه ز رگهای گردن است هر دعوی غلط که کند پیش می برد
7 بگذر ز جمع مال که زنبور بی نصیب با خویشتن ز شان عسل نیش می برد
8 کج نیز راست می شود از قرب راستان صائب اگر ز تیر کجی کیش می برد