1 مرا تعجب از آن پُرحجاب میآید که در خیال چه سان بینقاب میآید
2 ز نارسایی بخت سیاه در عجبم که چون به خانه من آفتاب میآید
3 به حرف بیاثر ما که گوش خواهد کرد ز کوه ناله ما بیجواب میآید
4 چو نخل بادیه در دامن توکل پای کشیدهام که ز دریا سحاب میآید
5 تو از سیاهی دل این چنین گرانجانی درون خانه تاریک خواب میآید
6 به چشم آینه خواهد شکست جوهر موی چنین که خط تو در پیچ و تاب میآید
7 نظر به جانب ریحان نمیتوانم کرد کز آن سیاهدرون بوی خواب میآید
8 ز آفتاب عبث شکوه میکنم صائب شب وصال به چشم که خواب میآید؟