1 چنین که گم شده در زلف پای تا به سرش به پیچ و تاب توان یافتن مگر کمرش
2 به دور چهره او آتشین عذاری نیست که همچو لاله گره نیست آه در جگرش
3 ز سایه مژه پایش شود نگارآلود اگر به دیده روشندلان فتد گذرش
4 بنفشه رنگ شود یاسمین اندامش اگر نسیم صبا تنگ آورد به برش
5 ز دل اگر چه ترازو شد از سبکدستی نیافت چاشنی خون زبان نیشترش
6 اگر زنند رگش با خبر نمی گردد کسی که گردش چشم تو کرد بیخبرش
7 چنین که تنگ به عاشق گرفته، هیهات است که مور خط نکند تنگ کار بر شکرش
8 ز نوک آن مژه امروز می چکد آتش مگر به آبله دل رسیده نیشترش ؟
9 مرا به شام فراقی فتاده کار که هست ز آفتاب قیامت ستاره سحرش
10 غم ازشکستن کشتی مخور به قلزم عشق که هست شهپر توفیق موجه خطرش
11 چه لاف قوت پرواز می زند عنقا؟ ز نقش ساده نگردیده است بال و پرش
12 حریف گریه خونین نمی شود صائب نزاکت که شکسته است شیشه در جگرش ؟