- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زهی ز صافی چشم تو چشم جان روشن نسیم پیش خرام تو بوی پیراهن
2 ازان همیشه تر و تازه است سنبل زلف که بی حجاب کند با تو دست در گردن
3 ز خاک، دست و گریبان به سرو برخیزد به خاک هر که شود قامت تو سایه فکن
4 ز برگ لاله این باغ سرسری مگذر که لیلیی سر مجنون نهاده در دامن
5 تو کیستی که کنی سر برهنه همچو حباب در آن فضا که نگردد محیط بی جوشن
6 به اینقدر که ز دل بر سر زبان آمد چو آفتاب به گرد جهان دوید سخن
7 سف رساند خضر را به چشمه حیوان به مهر، چشم مسیحا شد از سفر روشن
8 نبرد زنگ ز آیینه دل یعقوب نسیم مصر سفر تا نکرد از مسکن
9 جواب آن غزل است این صائب مولوی که او چو آینه هم ناطق است و هم الکن