1 شد سرمه سویدای دل از نور جمالش ای وای اگر تیغ کشد برق جلالش
2 چون مور، دل خام طمع بال برآورد تا شد زته زلف عیان دانه خالش
3 خط بر سر رعنایی شمشاد کشیده است هر چند که بیش از الفی نیست نهالش
4 چون آینه آن کس که ز صاحب نظران شد درکوچه و بازار بود صحبت حالش
5 در پوست نگنجد گل از اندیشه شادی غافل که شکرخند بود صبح زوالش
6 رنگین سخن آن به که بسازد به خموشی طاوس همان به که نبیند پروبالش
7 چون بر سر گفتار رود خامه صائب دیوانه شود بوی گل از لطف مقالش