1 سری راکه سودا ز سامان برآرد به یوسف سراز یک گریبان برآرد
2 شود دولت یوسف آن روز صافی که صد چله در کنج زندان برآرد
3 به زندان تن جان مخلد نماند که یوسف سراز چاه کنعان برآرد
4 ازین میوه داران نشد سنگ روزی مگر سرودستی به احسان برآرد
5 ز پیری جوانتر شود آرزوها به صد سالگی حرص دندان برآرد
6 کسی را که درد طلب خضر ره شد ز سنگ سیه آب حیوان برآرد
7 بود پخته نانش چو خورشید تابان تنوری که از خویش طوفان برآرد
8 سپندی است در بزم آتش عذاران ز آتش خلیلی که ریحان برآرد
9 به آسانی آرد برون بیژن از چه کسی کز تنور فلک نان برآرد
10 چو برگ خزان بلبل از شاخ ریزد کجا صائب از سینه افغان برآرد