- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دیدن لعل لبش خاموش می سازد مرا تنگ ظرفم، رنگ می مدهوش می سازد مرا
2 مهره گهواره ام اشک است چون طفل یتیم می خورد خون دایه تا خاموش می سازد مرا
3 شعله های شخ از صرصر شود بی باک تر سیلی استاد، بازیگوش می سازد مرا
4 پرده شرم و حجاب من ز گل نازکترست گرمی نظاره شبنم پوش می سازد مرا
5 می کنم در جرعه اول سبکبارش ز غم چون سبو هر کس که بار دوش می سازد مرا
6 حسن مهتابی مرا می ریزد از هم چون کتان از بهار افزون خزان مدهوش می سازد مرا
7 گر چنین خواهد ز روی درد بلبل ناله کرد همچو شاخ گل سراپا گوش می سازد مرا
8 همچنان بر سرو سیمین تو می لرزد دلم گر نسیم از برگ گل آغوش می سازد مرا
9 گر چه می داند نماند برق پنهان در سحاب آسمان ساده دل خس پوش می سازد مرا
10 صائب از گفت و شنود خلق مغزم پوچ شد گوش سنگین و لب خاموش می سازد مرا