1 زخم را آماده شو چون شد مساعد روزگار کزکجی بیش است عیب راستی در تیرمار
2 می زند ناخن به داغ عشق،سیر لاله زار شاخ وبرگی می دهد دیوانگی را نو بهار
3 در بیابانی که مارا می دواند شور عشق کوهکن با بیستون طفلی بود دامن سوار
4 پیر کنعان ار نظر بازی ندارد شکوه ای پاکبازست از پشیمانی حریف این قمار
5 حلقه زهگیر شد قد خدنگ سرو را طوق قمری ز انفعال قامت موزون یار
6 همچو مستان سر به پای یکدگر بنهاده اند در حریم نرگس بیمار او خواب و خمار
7 غنچه هر وقتی که خواهد می تواند گل شدن گل نگردد غنچه، دل را از شکفتن پاس دار
8 جای خود را تا به چشم فتنه جوی او سپرد در شکر خواب فراغت رفت چشم روزگار
9 از دل ما بیقراری گرد کلفت می برد می زداید آستین موج از دریا غبار
10 گر چه عقل و هوش و دین و دل به پای او فشاند می کشد شرمندگی صائب همان از عشق یار