روزگاری شد ز چشم اعتبار از صائب تبریزی غزل 5284

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

روزگاری شد ز چشم اعتبار افتاده‌ام

1 روزگاری شد ز چشم اعتبار افتاده‌ام چون نگاه آشنا از چشم یار افتاده‌ام

2 دست رغبت کس نمی‌سازد به سوی من دراز چون گل پژمرده بر روی مزار افتاده‌ام

3 اختیارم نیست چون گرداب بر سرگشتگی نبض موجم در تپیدن بی‌قرار افتاده‌ام

4 عقده‌ای هرگز نکردم باز از کار کسی در چمن بیکار چون دست چنار افتاده‌ام

5 نیستم یک چشم زد ایمن ز آسیب شکست گوییا آیینه‌ام در زنگبار افتاده‌ام

6 همچو گوهر گر دلم از سنگ گردد دور نیست دور از مژگان ابر نوبهار افتاده‌ام

7 من که صائب کار یک‌رو کرده‌ام با کاینات در میان مردم عالم چه کار افتاده‌ام

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر