1 بر رخ ممکن بود پیوسته گرد احتیاج لازم این نشأه افتاده است درد احتیاج
2 در گذر از عالم امکان که این وحشت سرا بستر بیمار را ماند ز درد احتیاج
3 خرقه اش را بخیه از دندان سگ باشد مدام هر تهیدستی که گردد کوچه گرد احتیاج
4 از فشار قبر بر گوش حدیثی خورده است هر که را در هم نیفشرده است درد احتیاج
5 باغ بر هم خورده را ماند در ایام خزان ساحت روی زمین از رنگ زرد احتیاج
6 در شجاعت آدمی هر چند چون رستم بود می شود چون زال عاجز در نبرد احتیاج
7 می کند گل از نسیم صبح این معنی، که نیست سینه روشندلان بی آه سرد احتیاج
8 بی نیازی سرکشی می آورد، زان لطف حق بندگان را مبتلا سازد به درد احتیاج
9 اغنیا را فرق کردن از فقیران مشکل است بس که صائب عام گردیده است درد احتیاج