1 آه مظلوم است در بالا دوی ادراک من از زبردستی به ساق عرش پیچد تاک من
2 کیست دیگر تا تواند دست با من کوفتن؟ کآسمان باآن زبردستی بود در خاک من
3 نیست چین نارسایی در کمند فکرتم هست گیراتر ز چشم آهوان فتراک من
4 چون پر پروانه سوزد پرده افلاک را گر نفس در دل ندزدد شعله ادراک من
5 اشک نیسان چون صدف گوهر شود در سینه ام وقت تخمی خوش که افتد در زمین پاک من
6 جوهر ذاتی نمی گرداند از شمشیر روی می زند سرپنجه با دریا خس و خاشاک من
7 شمع عالمسوز را انگشت زنهاری کند چون به محفل رو نهد پروانه بی باک من
8 سیر چشمان را نظر بر جامه پوشیده نیست ورنه بوی پیرهن باشد گریبان چاک من
9 می شود صائب ز سوز سینه ام عالم فروز گر چراغ کشته ای آرد کسی بر خاک من
دیدگاهها **