-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 سفر نکردن ازان کشور از گرانجانی است که مرگی دل و قحط غذای روحانی است
2 لب محیط به بانگ بلند می گوید برهنه شو که گهر مزد دست عریانی است
3 سفر خوش است که بی اختیار روی دهد سپند، منتظر آتش از گرانجانی است
4 به نان خشک قناعت نمی توان کردن چه نعمتی است که افلاک سر که پیشانی است!
5 ز آرمیدگی ظاهرم فریب مخور اگر چه ساکن شهرم، دلم بیابانی است
6 ز جوش وحش چه غوغاست بر سر مجنون؟ اگر نه داغ جنون خاتم سلیمانی است
7 همیشه آب به چشم پیاله می گردد جبین پیر خرابات بس که نورانی است
8 دلی که از سخن تازه شد جوان، داند که سبزی پر طوطی، گل سخندانی است
9 جواب آن غزل است این که نقد حیدر گفت ازو چه شکوه کنم، عالم پریشانی است