نیست از زخم زبان پروا دل بی تاب را از صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

نیست از زخم زبان پروا دل بی تاب را

1 نیست از زخم زبان پروا دل بی تاب را مانع از گردش نگردد خار و خس گرداب را

2 تیغ را نتوان برآوردن ز زخم ما به زور از زمین تشنه بیرون شد نباشد آب را

3 جوهر ذاتی است مستغنی ز نور عاریت روغنی حاجت نباشد گوهر شب تاب را

4 قامت خم زندگی را می کند پا در رکاب می گذارد پل در آتش نعل این سیلاب را

5 می کند فکر متین کج بحث را کوته زبان از کجی زور نهنگ آرد برون قلاب را

6 لب ز حرف شکوه بستن تلخ دارد کام من وقت زخمی خوش که بیرون می دهد خوناب را

7 دل منه بر اختر دولت که در هر صبحدم مشرق دیگر بود خورشید عالمتاب را

8 نقد خود را نسیه می سازد ز کوته دیدگی با چراغ آن کس که جوید گوهر شب تاب را

9 سینه خود صائب از گرد کدورت پاک کن صاف اگر با خویش خواهی سینه احباب را

عکس نوشته