1 نشان از بی وجودی نیست در روی زمین از من ز گمنامی چه خونها در جگر دارد نگین از من
2 ز اشک آتشین خط شعاعی گشته مژگانم ز خجلت شمع دزدد گریه را در آستین از من
3 زنم نقش امیدی هر زمان بر آب، ازین غافل که می دارد دریغ آن تندخو چین جبین از من
4 به خونم چون کباب امروز فتوی می دهد طفلی که رویش چون نگاه گرم گردید آتشین از من
5 منم آن رشته هموار نظم آفرینش را که می گردد یکی صد، رتبه در ثمین از من
6 ندارم گر چه در خرمن پر کاهی، به این شادم که رزق خوشه چین باشد زبان گندمین از من
7 گر از تردستی من تر نشد کشت امید کس مرا این بس که ماند نام خشکی چون نگین از من
8 چو می باید به تلخی ماند بر جا عاقبت صائب چه حاصل زین که چندین خانه شد پر انگبین از من؟
دیدگاهها **