1 نیست همدوشی به نخل قامت او، شان سرو مصرع حسن دوبالا نیست در دیوان سرو
2 خون گل از بس که جوش غیرت از رشک تو زد می چکد چون شمع آتش از سر مژگان سرو
3 دوستی با تازه رویان عمر می سازد دراز صد نهال غنچه پیشانی بلاگردان سرو!
4 حرز آزادی بلاگردان چندین آفت است نیست تاراج خزان را دست بر دامان سرو
5 گر چه طوق بندگی عمری است دارم بر گلو برگ سبزی نیستم شرمنده احسان سرو
6 صائب آن شمشاد قد هرگه به بستان می رود می شود صد طوق گردن بیشتر نقصان سرو
دیدگاهها **