-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 حاصلی غیر از تهیدستی دل روشن نداشت شمع با آن منزلت هرگز دو پیراهن نداشت
2 چشم ما را حسرت پرواز در دل شد گره بس که امید پر کاهی ازین خرمن نداشت
3 هر قدر پایم به سنگ آمد درین ظلمت سرا هیچ دلسوزی چراغی پیش پای من نداشت
4 می شود از تنگ چشمان دستگاه عیش تنگ وقت زخمی خوش که چشم بخیه از سوزن نداشت
5 عمر خود بیجا تلف کردم به دست و پا زدن ساحلی این بحر خونین جز فرو رفتن نداشت
6 نیست جز بیگانگی از آشنایان روزیم گر چه پاس آشنایی هیچ کس چون من نداشت
7 رشته تابی تا بجا بود از لباس هستیم خار صحرای ملامت دستم از دامن نداشت
8 شد جهان تنگ از ترک خودی بر من وسیع این قبای تنگ، صائب چاره جز کندن نداشت