1 نیست از گردون غباری بر دل بیکینهام جلوه طوطی کند زنگار در آیینهام
2 سبزه من میکند نشو و نما در زیر سنگ نیست کوه غم گران بر خاطر بیکینهام
3 نیستم محتاج کسوت چون فقیران دگر همچو به میروید از تن خرقه پشمینهام
4 گرچه صد پیراهن از خورشید روشنتر شدم همچنان در خلوت روشنضمیران پینهام
5 میکند روز جزا بر طفل بازیگوش من صبح شنبه را خمار عشرت آدینهام
6 مهره گل گشتم از گرد کسادی گرچه بود کشتی دریایی از آب گهر گنجینهام
7 من که از نظاره یوسف نمیرفتم ز جا نوخطی دیدم که بازی کرد دل در سینهام
8 نیست صائب بر دل صاف من از دشمن غبار طوطی خوش حرف سازد زنگ را آیینهام
دیدگاهها **