- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نه کفر شناسد دل حیران و نه دین را از نقش چپ و راست خبر نیست نگین را
2 هر چند حجاب تو زبان بند هوسهاست زنهار ز سر باز مکن چین جبین را
3 چشم تو به دل فرصت نظاره نبخشد این صید ز صیاد گرفته است کمین را
4 هر جا لب لعل تو به گفتار درآید در آب گهر غوطه دهد مغز زمین را
5 آخر که ترا گفت که از خانه خرابان تنها کنی آباد همین خانه زین را؟
6 آسوده بود عشق ز بی تابی عاشق از زلزله خاک چه غم چرخ برین را؟
7 مگذار به لعل تو فتد چشم هوسناک کاین ابر بود ریگ روان آب نگین را
8 می ترسم ازان چشم سیه مست که آخر از راه برد صائب سجاده نشین را