1 نست چون مژگان بلند و پست در گفتار من تیر یک ترکش ز همواری بود افکار من
2 پیش من طوطی ز خجلت سبز نتواند شدن گوشها را تنگ شکر می کند گفتار من
3 اشک نیسان را که در چشم صدف گرداند آب مهره گل می شمارد گوهر شهوار من
4 خواب شیرینی که مردم جا به چشمش می دهند می کند کار نمک با دیده بیدار من
5 از غزل پر کن بود دیوان من صائب تهی سبزه بیگانه را ره نیست در گلزار من
دیدگاهها **