- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عشقم هنوز جای به گلخن نداده است برقم هنوز بوسه به خرمن نداده است
2 در زلف باد دست، عبث بسته ایم دل گوهر کسی به چنگ فلاخن نداده است
3 چون دست و پا زنم، که به رنگ شکسته ام عشق غیور بال پریدن نداده است
4 فریاد ازین طبیب که با این هجوم درد ما را به نبض رخصت جستن نداده است
5 بنمای یک مسیح که گردون تنگ چشم آبش ز خشک چشمه سوزن نداده است
6 یک دل به من نما که ز دمسردی فلک تن چون چراغ صبح به مردن نداده است
7 مردانه تن به سختی ایام داده ایم در زیر سنگ، سه چنین تن نداده است
8 جمع است دل چو غنچه تصویر در برش هر کس به خود قرار شکفتن نداده است
9 با تنگ گیری فلک سفله چون کنم؟ دل داده است (و) بخت شکفتن نداده است
10 فردا چگونه سر ز گریبان برآورد؟ آن را که بوسه تیغ به گردن نداده است
11 صائب چسان بلند کنم ناله از جگر؟ عشقم هنوز رخصت شیون نداده است