- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پا منه زنهار بی اندیشه در جای غریب توسن سرکش خطر دارد ز صحرای غریب
2 بی بصیرت از سفر کردن نگردد دیده ور کوری اعمی مثنی گردد از جای غریب
3 مردم بالغ نظر چشم از جهان پوشیده اند می برد اطفال را از جا تماشای غریب
4 دل که باغ دلگشای روح بود از سادگی وحشت آبادی شد از نقش تمنای غریب
5 از غبار خط فزون شد شوخی آن چشم مست وحشت آهو شود افزون ز صحرای غریب
6 از غبار آیینه دل را کند روشنگری هر که گرد غربت افشاند ز سیمای غریب
7 عاشقان را بر حریر عافیت آرام نیست خاکساران راست خار پیرهن جای غریب
8 رشته عمرش نبیند کوتهی از پیچ و تاب هر که چون سوزن برآرد خاری از پای غریب
9 ملک تن را نیست در مهمانسرای روزگار لشکر بیگانه ای غیر از خورش های غریب
10 می شود زیر و زبر از لشکر بیگانه ملک دست کوته دار صائب از خورش های غریب