1 تاخت از سینه به مژگان دل بازیگوشم گشت بال و پر طوفان دل بازیگوشم
2 من که در صومعه سر حلقه پیران بودم کرد بازیچه طفلان دل بازیگوشم
3 من کجا، خنده زدن چون گل بیدرد کجا؟ کرد چون غنچه پریشان دل بازیگوشم
4 گر چه در کنج قفس بال و پرم غنچه شده است می کند سیر گلستان دل بازیگوشم
5 بیقرارست چو مو بر سر آتش، تا شد زلف را سلسله جنبان دل بازیگوشم
6 همه شب در تن مجروح ز بی آرامی می کند سیر چو پیکان دل بازیگوشم
7 هست چون برق نمایان ز رگ ابر بهار از سر زلف پریشان دل بازیگوشم
8 نیست از ترکش پر تیر خطر پیکان را می زند بر صف مژگان دل بازیگوشم
9 بس که زد قطره به هر کوچه بآورد آخر گرد از عالم امکان دل بازیگوشم
10 همچو طوطی که ز آیینه به گفتار آید شد از آن چهره سخندان دل بازیگوشم
11 نیست ممکن که به فکر من بیدل افتد صائب از حلقه طفلان دل بازیگوشم