- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چشم خونبارم گرو ز ابر بهاری می برد نبض من از برق دست از بیقراری می برد
2 در دل آزاده ام گرد تعلق فرش نیست سیل از ویرانه من شرمساری می برد
3 شبنم از فیض سحر خیزی عزیز گلشن است گل به دامن خنده از شب زنده داری می برد
4 هر که حرف راست بر تیغ زبانش بگذرد از میان چون صبح صادق زخم کاری می برد
5 گر سر صائب چو مهر از چرخ چارم بگذرد حسرت روی زمین بر خاکساری می برد