1 من و راهی که ز سر سنگ نشانش باشد برق خنجر بلد راهروانش باشد
2 کی عنانداری بیتابی ما خواهد کرد؟ آن که از رفتن دل آب روانش باشد
3 از عقیقی است مرا بوسه توقع که سهیل یکی از جمله خونابه کشانش باشد
4 نتوان یافت ز پیچیدگی افکار مرا راه فکر من اگر موی میانش باشد
5 هر که چون جام درین بزم تهی چشم افتاد چشم پیوسته به دست دگرانش باشد
6 سرد مهری چه کند با دل آزاده ما؟ این نه سروی است که پروای خزانش باشد
7 تیر آهش ز دل سنگ ترازو گردد هر که از قامت خم گشته کمانش باشد
8 می برد تربتش از نوحه گران گویایی هر که گنجینه اسرار نهانش باشد
9 از ته دل چقدر خنده تواند کردن؟ نوبهاری که به دنبال، خزانش باشد
10 حسن غافل نشود از دل عاشق صائب که کماندار توجه به نشانش باشد
دیدگاهها **