- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مریز آب رخ خود مگر برای شراب که در دو نشأه بود سرخ رو گدای شراب
2 من این سخن ز فلاطون خم نشین دارم علاج رخنه دل نیست غیر لای شراب
3 هزار سال دگر مانده است ریزد آب زلال خضر به آن روشنی به پای شراب
4 حباب وار سر فردی از جهان دارم بر آن سرم که کنم در سر هوای شراب
5 به احتیاط ز دست خضر پیاله بگیر مباد آب حیاتت دهد به جای شراب
6 گره ز غنچه پیکان گشودن آسان است نسیم نی چو شود جمع با هوای شراب
7 همان گروه که ما را ز باده منع کنند که عقل را نتوان داد رونمای شراب:
8 کنند ساده ز خط کتابه مسجد را اگر کتاب بگیرند در بهای شراب
9 کنم به وصف شراب آنقدر گهرباری که زهد خشک شود تشنه لقای شراب
10 کدام درد به این درد می رسد صائب؟ که در بهار ندارم به کف بهای شراب