1 مهره مارست مهر، مار گزیده است صبح پرده درست آفتاب، چشم دریده است صبح
2 چون تو بسی را به نیل جامه کشیده است شام پرده بسیار کس چون تو دریده است صبح
3 آینه اش پیش لب چون نبرد آفتاب؟ از نفس افتاده است بس که دویده است صبح
4 صبح نه محمود وقت، شام نه زلف ایاز زلف شب تیره را از چه بریده است صبح؟
5 چند به خون شفق چهره نگارین کند؟ یک گل ازین بوستان بیش نچیده است صبح
6 یاسمن خویش را عرض به ما می دهد از گل شب بوی فیض، بو نکشیده است صبح
7 داد دل خود بگیر از می چون آفتاب ناله سرد از جگر تا نکشیده است صبح
8 بر لب شام و سحر زمزمه عیش نیست اشک چکیده است مهر، آه رمیده است صبح
9 سر به گریبان خواب از چه فرو برده ای؟ بر قد روشندلان جامه بریده است صبح
10 ای نی آتش نفس، لال چرا گشته ای؟ خیز و فسونی بدم تا ندمیده است صبح
11 در شکرستان فیض مور و سلیمان یکی است قاف به قاف جهان سفره کشیده است صبح
12 حاجت شمع و چراغ نیست شب عمر را تا تو نفس می کشی، تیغ کشیده است صبح
13 صائب اگر شب نشد همنفس خامه ات این نفس شکرین از چه کشیده است صبح؟