1 جام در دور به اندازه مخمور بیار پیش آشفته دماغان سرپرشور بیار
2 نشد از مرهم کافور خنک سینه ما کف خاکستری از انجمن طور بیار
3 جلوه در دیده پوشیده کند شاهد غیب تحفه باد سحر، غنچه مستور بیار
4 جامه کعبه به زنار رفو نتوان کرد نظری پاکتر از چهره منظور بیار
5 روزگاری است که ازلای قدح محرومیم مرهمی از پی این سینه ناسور بیار
6 خویشتن را چو فکندی همه درخاک تواند این که برخصم کنی زور، به خود زور بیار
7 سخن عشق کجا، حوصله عقل کجا توشه ای در خور تاب کمر مور بیار
8 این که دامن صحرای طلب می گردی زور بر دست دعا در شب دیجور بیار
9 چون کنی عزم صفاهان ز خراسان صائب برگ سبزی به من از خاک نشابور بیار
دیدگاهها **