1 عشق تا هست عنان را به هوس نتوان داد چون قلم نبض به دست همه کس نتوان داد
2 ناله ای کز سر در دست شنیدن دارد دل به بیهوده درایان جرس نتوان داد
3 نیست هر گوش به اسرار حقیقت لایق طوق زرین به سگ هرزه مرس نتوان داد
4 از دم باد صبا غنچه پریشان گردید دل به افسانه هر سرد نفس نتوان داد
5 چه کند یوسف اگر تن ندهد در زندان؟ تن به آغوش زلیخای هوس نتوان داد
6 عقل از دایره بیخبران بیرون است به خرابات مغان راه عسس نتوان داد
7 ساقی میکده قسمت حق مختارست جام اگر صاف و اگر درد به پس نتوان داد
8 تا توان فکر گلوسوز شنیدن صائب هوش خود را به شکر همچو مگس نتوان داد