- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 می رسد هر دم مرا از چرخ آزاری جدا می خلد در دیده من هر نفس خاری جدا
2 از متاع عاریت بر خود دکانی چیده ام وام خود خواهد ز من هر دم طلبکاری جدا
3 چون گنهکاری که هر ساعت ازو عضوی برند چرخ سنگین دل ز من هر دم کند یاری جدا
4 نیست ممکن جان پر افسوس من خالی شود گر شود هر موی من آه شرر باری جدا
5 تا شدم بی عشق، می لرزم به جان خویشتن هیچ بیماری نگردد از پرستاری جدا
6 دست من چون خار دیوارست از گل بی نصیب ور نه دارد دامن گل هر سر خاری جدا
7 نه همین خورشید سرگرم است از سودای او عشق دارد در دل هر ذره بازاری جدا
8 حسن سرکش، کافر از جوش هواداران شود دارد از هر طوق قمری سرو زناری جدا
9 قطع امید از حیات تلخ بر من مشکل است وای بر آن کس که گردد از شکرزاری جدا
10 تکیه بر پیوند جان و تن مکن صائب که چرخ این چنین پیوندها کرده است بسیاری جدا