1 خامشی سازد من بیتاب را دیوانه تر می کند بند گران سیلاب را دیوانه تر
2 بیش شد از بستن لب بیقراریهای دل بخیه سازدزخم پرخوناب رادیوانه تر
3 در فلاخن می شود بال وپر پرواز،سنگ صبر می سازد دل بیتاب را دیوانه تر
4 اشک را در سینه روشندلان آرام نیست می کند آیینه این سیماب را دیوانه تر
5 قلقل مینا به دور انداخت جام باده را شور دریا می کند گرداب را دیوانه تر
6 جلوه هم چشم، سیلاب بنای طاقت است طاق ابرو می کند محراب را دیوانه تر
7 شد فزون از پند ناصح بیقراریهای من می کند افسانه اینجا خواب را دیوانه تر
8 می کند از روشنی آیینه دلهای پاک پرتو خورشید عالمتاب را دیوانه تر
9 بالب خشک صدف تردستی نیسان کند تشنگان گوهر سیراب رادیوانه تر
10 نوبهار خط مشکین هر قدر گردد کهن می کند صائب من بیتاب را دیوانه تر