1 جان تازه می شود ز نسیم بهار عشق از یک سرست جوش گل وخار خار عشق
2 در شوره زار عقل به درمان گیاه نیست پیوسته سرخ روی بود لاله زار عشق
3 خاری است خار عشق که در پای چون خلید نتوان کشید پا دگر از رهگذار عشق
4 از جان مگو که در گرو نقش اول است سرمایه دوکون به دارالقمار عشق
5 رحمی به بال کاغذی خود کن ای خرد خود را مزن برآتش بی زینهار عشق
6 عشقی که بی شمار نباشد بلای او پیش بلاکشان نبود در شمار عشق
7 دایم به زیر دار فنا ایستاده ایم بیرون نمی رویم ز دارالقرار عشق
8 اینجا مدار کارگزاری به همت است از بحر آتشین گذرد نی سوار عشق
9 تکلیف بار عشق دوتا کردچرخ را من کیستم که خم نشوم زیر بار عشق؟
10 صائب هزار مرتبه کردیم امتحان با هیچ کار جمع نگردید کار عشق
دیدگاهها **