از آن زمان که به زلف تو از صائب تبریزی غزل 5736

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

از آن زمان که به زلف تو مبتلاست دلم

1 از آن زمان که به زلف تو مبتلاست دلم اگر به کعبه رود روی برقفاست دلم

2 خبر ز سایه خود نیست صید وحشی را من رمیده چه دانم که در کجاست دلم

3 چه نسبت است به آیینه اشتیاق مرا که آب گشت و همان تشنه لقاست دلم

4 به خشم و ناز مرا ناامید نتوان کرد به شیوه های غریب تو آشناست دلم

5 به من کشاکش گردون چه می تواند کرد که در حمایت آن طره دوتاست دلم

6 نگاه حسرت من ترجمان مطلبهاست اگر خموش از اظهار مدعاست دلم

7 به حسن شوخ ندانم چه نسبت است مرا که هیچ جا نه و در صد هزار جاست دلم

8 برهنه را نتواند برهنه کرد کسی چه نعمتی است که بی برگ و بی نواست دلم

9 مرا ز نعمت الوان حسن سیری نیست گرسنه چشم تر از کاسه گداست دلم

10 میی چون خون شهیدان به من کرامت کن که از خمار چو صحرای کربلاست دلم

11 ز مشت خار و خسم دود بر نمی خیزد ز بس که واله آن آتشین لقاست دلم

12 ز انقلاب جهان نیستم غمین صائب که در بلندی و پستی به یک هواست دلم

عکس نوشته
کامنت
comment