- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو شانه مهر به لب با دو صد زبان زده ام که دست در کمر زلف دلستان زده ام
2 درین بساط من آن سیل خانه پردازم که پشت پای به معموره جهان زده ام
3 مرا به کنج قفس کیست رهنما گردد که برق بر خس و خاشاک آشیان زده ام
4 به گوهرم صدف چرخ می کند تنگی ز عجز نیست که مهر بر دهان زده ام
5 شده است خار ندامت جگر خراش مرا به سهو برگ گلی گر به دشمنان زده ام
6 ز شرم بی ادبی آب گشته ام هر چند ز دور بوسه بر آن خاک آستان زده ام
7 به زور نرم دل آسمان نمی گردد و گرنه زور مکرر بر این کمان زده ام
8 حذر کنید ز زخم زبان ناله من که من ز کوه غم این تیغ برفسان زده ام
9 ز سرد مهری احباب در ریاض جهان تمام برگ سفر چون گل خزان زده ام
10 ز بس به تیر خدنگ تو داده ام پهلو چو شیر دست به ترکش ز نیستان زده ام
11 چگونه خون نچکد از کلام من صائب که تکیه بر دم شمشیر خونچکان زده ام