1 به قلب عشق می تازد دل زاری که من دارم زبان بازی به آتش می کند خاری که من دارم
2 که آرد ریشه کفر از دل سنگین من بیرون که محکم چون سلیمانی است ز ناری که من دارم
3 ندانم سنگ از دست کدامین طفل بستانم که دارد در جنون آدینه بازاری که من دارم
4 ز صد دامن گل بی خار در چشم بود خوشتر زروی نو خط او در جگر خاری که من دارم
5 خورد چون شربت عناب خود بیگناهان را ز بیباکی نظر بر چشم بیماری که من دارد
6 به سیم قلب از اخوان نگیرد ماه کنعان را که دارد از عزیزان این خریداری که من دارم
7 نفس در سینه خورشید عالمتاب می سوزد درین گلشن چو شبنم چشم بیداری که من دارم
8 کند گر در نوازش کارفرما کو تهی با من ز ذوق کار مزدش می رسد کاری که من دارم
9 سبک کرده است در میزان من سد سکندر را به پیش روی خود از جسم دیواری که من دارم
10 تماشای بهشت از خانه ام بیرون نمی آرد ز داغ آتشین در سینه گلزاری که من دارم
11 به درمان می توان تخفیف دادن درد را صائب عجب دردی است بی درمان پرستاری که من دارم
دیدگاهها **