1 دلپذیرست چنان پسته شکرشکنش که رسد پیشتر از گوش به دلها سخنش
2 خط شبرنگ دمیده است ز لعل لب او؟ یا به خون چشم سیه کرده عقیق یمنش
3 مرکز دایره عشرت جاوید شود بوسه ای راکه فتد راه به کنج دهنش
4 آفتابی است که از آب نماید دیدار تن لرزنده سیمین ز ته پیرهنش
5 در حریم صدفش گوهر بینایی نیست دل هر کس که نیفتاده به چاه ذقنش
6 اشک وآهش گهر و عنبر سارا گردد هرکه چون شمع بودراه درآن انجمنش
7 سرو قدی که من از جلوه او پامالم آسمان سبزه خوابیده بود در چمنش
8 مغز هرکس که ز فکر تو پریشان گردد سنبل باغ بهشت است پریشان سخنش
9 عاشقان منت آمد قاصد نکشند که دهد رفتن دلها خبر ازآمدنش
10 کی درآید به نظر آن تن سیمین، که شده است پیرهن بال پریزاد ز لطف بدنش
11 تا فتاده است به فکر سرکویش صائب هست دلگیرتر از شام غریبان وطنش