به خط است این نمایان گشته از صائب تبریزی غزل 4939

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

به خط است این نمایان گشته از طرف بناگوشش

1 به خط است این نمایان گشته از طرف بناگوشش که شد گرد یتیمی سایه افکن درگوشش

2 ز طبل باز گشت حشر هوشش برنمی گردد می آشامی که سازد گردش چشم تو مدهوشش

3 در آن محفل که شمع آن روی حیرت آفرین باشد سپند از جای خود برخاستن گردد فراموشش

4 بهر کس بگذری چون شمع با آن قامت رعنا نمی آید به هم تا حشر چون محراب آغوشش

5 کدامین قلب را از جلوه مستانه برهم زد؟ که کاکل می کشد دست نوازش باز بردوشش

6 به حرف عاشق سرگشته از تمکین نپردازد مگر قلاب خط این پنبه بیرون آرد از گوشش

7 کسی کز جلوه مستانه اوبی خبر گردد به دیوان قیامت آورند از خاک بادوشش

8 صباحت بیش ازین در مشرق امکان نمی باشد که از آب گهر شد بی صفا شیرین بناگوشش

9 عیار گفتگوی او نمی دانم ،همین دانم که در فریاد آرد بوسه را لبهای خاموشش

10 به تمکین خرد بی تابی عاشق نمی سازد من و آن می که خم را پایکوبان می کند جوشش

11 ز وصل آن دهن بردار صائب کام پیش از خط که پی گم می کند در دور خط سرچشمه نوشش

عکس نوشته
کامنت
comment