1 به زیر تیغ جانان از بصیرت نیست لرزیدن نفس در زیر آب زندگی ظلم است دزدیدن
2 نباشد رحم بر افتادگان سر در هوایان را به پای سرو چون آب روان تا چند غلطیدن؟
3 مکن یکبارگی خم را ز می خالی که بر خاطر گرانی می کند جای فلاطون را تهی دیدن
4 مهل خالی ز می زنهار ای پیر مغان خم را که در دل می خلد جای فلاطون را تهی دیدن
5 سبکسر بر حیات خویش می لرزد، نمی داند که سازد زود عمر شمع را کوتاه، لرزیدن
6 جهان ناساز از باریک بینی بر تو شد، ورنه گل بی خار گردد خارزار از چشم پوشیدن
7 مشو با بال و پر زنهار از افتادگی غافل که سر در دامن منزل گذارد ره ز خوابیدن
8 دعای جوشنی چون ساده لوحی نیست دلها را به ناخن چهره آیینه را نتوان خراشیدن
9 قبولی نیست دردرگاه حق زهد لباسی را که دارد کعبه ننگ از جامه پوشیده پوشیدن
10 حلال است آب و نان این جهان بر عاقبت بینی که منظورش بود چون ماه نو کاهش ز بالیدن
11 گره نگشاید از دل خنده سوفار پیکان را ز دل زنگ کدورت کی برون آید به خندیدن؟
12 میاور دست گستاخی برون از آستین صائب که از یک گل به دیدن می توان صد رنگ گل چیدن
دیدگاهها **