1 به روی سخت نتوان گفتگو را دلنشین کردن به همواری تلاش نام باید چون نگین کردن
2 نگردد صاحب شان هر که چون زنبور نتواند به تلخی زیستن صد خانه را پر انگبین کردن
3 چو طوطی سبز شد بال و پرم از زهر ناکامی به اندک تلخیی نتوان سخن را شکرین کردن
4 دم مرگ است رویش را به کام دل تماشا کن ندارد در عقب خجلت نگاه واپسین کردن
5 عیار وحشت او را نمی دانم، همین دانم که ایام حیات من سرآمد در کمین کردن
6 اگر افتاده ای را همچو مور از خاک برداری به کیش من به است از طاعت روی زمین کردن
7 سزاوار ستایش نیستند این ناقص احسانان برای نان جو نتوان زبان را گندمین کردن
8 فریب خضر خوردم شد شکار خار دامانم درین وادی عنان چون برق بایست آتشین کردن
9 ندارد استخوان پهلوی من چون صدف چربی نه آسان است صائب قطره را در سمین کردن
دیدگاهها **