1 خوش آن که ز آتش تب شعله اثر برود رخ تو در عرق سرد و گرم وتر برود
2 رگ تو جاده خون معتدل گردد زبان گزیده به یک گوشه نیشتر برود
3 تبی که برسمنت رنگ ارغوانی بست ز پیش شعله خوی تو چون شرر برود
4 لب تو عقده تبخاله واکند از سر ستاره سوخته ای چند از شرربرود
5 مباد از عرق گرم اضطراب ترا سفینه تو ازین بحر بی خطر برود
6 حرارتی که گرفته است گرم جسم ترا ز برق گرمتر از باد زودتر برود
7 چنین که بی خبر آمد به خوابگاه تو تب امیدوار چنانم که بی خبر برود
8 دمید صبح چه خامش نشسته ای صائب بگو به آه به دریوزه اثر برود