-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 محض حرف است که او را دهنی ساختهاند در میان نیست دهانی، سخنی ساختهاند
2 دل روشنگهران فلکی آب شده است تا چو تو دلبر سیمینبدنی ساختهاند
3 آب ده چشمی از آن سیب زنخدان که فلک دورها کرده که سیب ذقنی ساختهاند
4 گنج در گوشه ویرانه جمعی فرش است کز زر و سیم به سیمینبدنی ساختهاند
5 زان غباری که خط از لعل تو انگیخته است هر طرف طوطی شکرسخنی ساختهاند
6 زلف مشکین تو بر دامن صحرای وجود سایه افکنده، ختا و ختنی ساختهاند
7 در دل سنگ صنم قحط شرار افتاده است تا به سرگرمی من برهمنی ساختهاند
8 زان شراری که گرفته است هوا زآتش گل هر طرف بلبل رنگینسخنی ساختهاند
9 جای شکرست که غمهای گرانمایه تو با دل سوخته همچو منی ساختهاند
10 نقطه و دایره و قطره و دریاست یکی خودپرستان جهان ما و منی ساختهاند
11 آه کاین مردهدلان جامه احرامی صبح بر تن خویش ز غفلت کفنی ساختهاند
12 فارغ از فکر لباسند نظردوختگان چون حباب از تن خود پیرهنی ساختهاند
13 عارفان از نظر پاک، چو شبنم صائب زنگ آیینه دل را چمنی ساختهاند