- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن راکه زخمی از دم شمشیر او بود بی چشم زخم آب حیاتش به جو بود
2 آسودگی به خواب نبیند تمام عمر آن را که خار پیرهن از آرزو بود
3 هرکس زجود پیر خرابات آگه است دستش همیشه در ته سر چون سبو بود
4 دست خود از غبار تعلق کسی که شست جایز بود نمازش اگر بی وضوبود
5 رنگی که نیست عاریتی چون شراب لعل درآفتاب زرد خزان سرخ روبود
6 گر خامه را کند دو زبان جای حرف نیست چون کاغذ دورو طرف گفتگو بود
7 صائب کجا ز عالم بیرنگ بو برد هر کس که قبله نظرش رنگ وبو بود