- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به خرج رفت حیاتم ز هرزهکوشیها به خاک ریخت شرابم ز خامجوشیها
2 به سود داشتم امیدها درین بازار نماند مایه به دستم ز خودفروشیها
3 نفس به باد فنا مشت خاک من میداد نمیرسید به فریاد اگر خموشیها
4 بدوز دیده باریکبین ز عیب، که نیست لباس عافیتی به ز عیبپوشیها
5 رسید نوبت پیری و خون دل خوردن گذشت فصل جوانی و بادهنوشیها
6 چنان که بال و پر شعله میشود خس و خار غرور نفس فزود از پلاسپوشیها
7 متاع یوسفی خود به سیم قلب دهم گران نیم به عزیزان ز خودفروشیها
8 به حرف وصوت گشایم چرا دهن صائب؟ مرا که جنت دربسته شد خموشیها