- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 وحشت بود ز مردم از خویش بی خبر را پیوند نیست حاجت این نخل خوش ثمر را
2 خونین دلی که با عشق یک کوچه راه رفته است کشتی نوح داند دریای پرخطر را
3 از سیلی معلم گردد روان سبق ها افزون شود روایی از سکه سیم و زر را
4 دل چون رسد به جانان بیزار جسم گردد تا پیش شمع خواهد پروانه بال و پر را
5 هجران به دل گوارا ز امید وصل گردید شهدست آب دریا لب تشنه گهر را
6 از گفتگوی شیرین دل از جهان نمی برد طوطی اگر نمی داشت در چاشنی شکر را
7 جان تو لامکانی روح تو آسمانی است تا کی کنی عمارت این جسم مختصر را؟
8 مطلب ز عشقبازی تحصیل خاکساری است افتادگی است حاصل از پختگی ثمر را
9 چند آبرو توان ریخت بر آستان خورشید؟ زان از کلف سیاه است پیوسته دل قمر را