وحشت بود ز مردم از خویش از صائب تبریزی غزل 834

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

وحشت بود ز مردم از خویش بی خبر را

1 وحشت بود ز مردم از خویش بی خبر را پیوند نیست حاجت این نخل خوش ثمر را

2 خونین دلی که با عشق یک کوچه راه رفته است کشتی نوح داند دریای پرخطر را

3 از سیلی معلم گردد روان سبق ها افزون شود روایی از سکه سیم و زر را

4 دل چون رسد به جانان بیزار جسم گردد تا پیش شمع خواهد پروانه بال و پر را

5 هجران به دل گوارا ز امید وصل گردید شهدست آب دریا لب تشنه گهر را

6 از گفتگوی شیرین دل از جهان نمی برد طوطی اگر نمی داشت در چاشنی شکر را

7 جان تو لامکانی روح تو آسمانی است تا کی کنی عمارت این جسم مختصر را؟

8 مطلب ز عشقبازی تحصیل خاکساری است افتادگی است حاصل از پختگی ثمر را

9 چند آبرو توان ریخت بر آستان خورشید؟ زان از کلف سیاه است پیوسته دل قمر را

عکس نوشته
کامنت
comment