از داغ بود چهره افروخته از صائب تبریزی غزل 6431

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

از داغ بود چهره افروخته من

1 از داغ بود چهره افروخته من گردد ز شرر زنده دل سوخته من

2 چون آتش سوزان ز طرب نیست، که باشد از سیلی صرصر رخ افروخته من

3 چون لاله ز می نیست مرا سرخی رخسار خون است شراب جگرسوخته من

4 پوشیدن چشم است مرا خانه صیاد غافل مشو از باز نظردوخته من

5 تا چشم کند کار، سیه خانه لیلی است در دامن صحرای دل سوخته من

6 فریاد که چون غنچه پی سوختن دل شد مشت شراری زراندوخته من

7 صائب کند از سایه خود وحشت صیاد رم کرده غزالی که شد آموخته من

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر